شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده چشم توام چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
بسیار زیبا بود
مرگ بهار دلگیر است اما این مرگ حیاتی دوباره روهم به همراه دارد واما در مورد دلبستگی : میدانیم که حاصل دلبستگی ها خستگی ایست.
چه کنم با دل خویش؟؟!!
آه آه از دل من
که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش
چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ..........
واقعا چکنم؟ انتخاب زیبایی بود
http://hamidhaghi.blogsky.com