mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

مادر

بوسه مادرم

کودک که بودم ....
وقتی زمین میخوردم ...
مادرم مرا می بوسید...
تمام دردهایم از یادم میرفت ...
دیروز زمین خوردم،دردم نیامد ...!!
اما به جایش تمام بوسه های مادرم به یادم آمد...

 

خدا

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت

 

 

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد.

 

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست

 

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.

 

چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!"

 

****************************** **

 

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید:

*خدا پشت پنجره ایستاده*

آرزو بر جوانان عیب نیست

·         معلم انشا به بچه ها میگه موضوع انشاء ایندفعه اینه :
اگر مدیرعامل بودید چه می کردید ..؟
بعد می بینه همه تند و تند و با هیجان شروع کردند به نوشتن ، به جز یک نفر که نشسته و داره از پنجره بیرون رو تماشا می کنه ..!
معلم ازش می پرسه : چرا تو هیچی نمی نویسی ..!؟
بچه میگه : منتظرم تا منشی ام بیاد