mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

دیالوگ شعری

یکی از دوستان رباعی سرا گفت :

لبخند نزن ولی زبان بسته نشو
در غیبت من به غیر وابسته نشو
من جز تو مخاطبی ندارم ای دوست
از دست رباعیات من خسته نشو

و من هم در جواب گفتم :

لبخند زدیم و گاه دلسرد شدیم
از سمع رباعیات تو مرد شدیم
ای دوست به شعر خود یقین داشته باش
در غیبت اشعار تو ولگرد شدیم!!

حادثه

دیری است که از مدرسه ها می ترسم


از سلسله حادثه ها می ترسم


ای مردم خفته یک تکانی بخورید


از عاقبت قهر خدا می ترسم!!