mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

mhsafary

ادبیات،شعر،سیاست

نگاه

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،

تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم

یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

 

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت

کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ،

ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم

کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن!!

منطق

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

 

 

استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد

می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟

هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !

استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر

آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟

حالا پسرها می گویند : تمیزه !

استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و

کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟

بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام

عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم

تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است

استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

معرفت پسرخاله

 

 

یه کیک مسموم گنده رو خودش تنها خورده بود که بقیه نخورن مریض بشن
صبح زود.. تهنای تهنا
مجری گفت چرا ننداختی دور
گفت: گفتم خب مورچه ها میخورن - مورچه که نمیشه بهش سرم وصل کرد
معرفتش همونیه که همیشه تو زندگیت حسرتش رو داشتی

خجالت

مرد سرتو بالا بگیر! از چی‌ خجالت میکشی؟
 
 

 

خجالت رو باید کسانی‌ بکشن که نان رو از سفره ی تو دزدیدند و حساب بانکیشون رو توی کشورهای دیگه پر کردن!

اونهایی که اقا زاده ها شون یه پاشون تو انگلیس و کشورهای خارجی و یه پاشون تو ایران

تکرار

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه‌هاشو سیر کنه، گوشت بدن خودشو می‌کند و می‌داد به جوجه‌هاش می‌خوردند.

زمستان تمام شد و کلاغ مرد!

اما بچه‌هاش نجات پیدا کردند و گفتند:

آخی خوب شد مرد؛ راحت شدیم از این غذای تکراری!

این است واقعیت تلخ روزگار